Open Map
Close Map
N
Projections and Nav Modes
  • Normal View
  • Fisheye View
  • Architectural View
  • Stereographic View
  • Little Planet View
  • Panini View
Click and Drag / QTVR mode
Share this panorama
For Non-Commercial Use Only
This panorama can be embedded into a non-commercial site at no charge. Read more
Do you agree to the Terms & Conditions?
For commercial use, contact us
Embed this Panorama
WidthHeight
For Non-Commercial Use Only
For commercial use, contact us
LICENSE MODAL

0 Likes

Haftsamar Art Gallery Dec 2014 In Memory Of Iraj Zand 03

صدای سایه ها

برای سایه؛ مانی و دوستان عزیز و گرانقدرم

      دلشوره ای داشتم و با شتاب بدنبال ورق های سفید کاغذ بودم که چیزی بنویسم انگار دینی به گردنم بود و بغضی در گلو داشتم و حیران شده بودم که عجب؟! به چه سرعتی- ایرج زند- هنرستان – دانشگاه - انصراف-هندوستان و پیوستن به اقیانوس چشم ها و دیدارهای هنرهای تجسمی، یعنی فرانسه و هوائی تازه برای هنرمندان تجسمی در آن دوران.

قطب نمائی درونی او را به دنبال سر چشمه ها و آبهای گوار هدایت می کرد چند سالی از او کم خبر بودیم تا آنکه گفتند که او به ایران آمده و می خواهد بماند. اولین دیدارمان در آتلیه او در خیابان شیراز ملاصدرا بود او پخته تر شده بود و بنظر می آمد که عزمی جزم دارد و در این سالها بیکار نبوده و سرد و گرم روزگار را بسیار چشیده است. او آموخته بود که روح پاک و روشن خود را به فضای آتلیه اش بدمد. الحق کارگاه او فضائی خاص داشت که انسان می توانست در آن نفسی تازه کند.

صدای او افسونگر بود و قاطع حرف می زد، گویا تصمیم مهمی داشت و آمده بود که به هر بهانه ای که شده کار کند و راه پر پیچ و خم و پر حادثه هنر را به هر صورتی که شده طی کند تا به رودخانه ای که در آن زاده شده بود برسد. بذری بکارد و یادگاری از خودبجا نهد و خود را تداوم بخشد.

او الفبای کار حرفه ای را خوب آموخته بود و ابزار و راه توشه  سفر خود را به خوبی می شناخت. دیوارها و فضای آتلیه اش به طرز زیبائی معنی پیدا کرده بودند و صفحه ای از نئوپان بر روی دو خرک و پالتی شیشه ای بزرگ و چیدمانی زیبا میز کار او بودند موزیک فلامینگو و صدای خشدار آمیگو ها- بشقاب های سرد آتلیه – بشقاب چینی بزرگ - چند برگ کالباس - پنیر - چند برگ کاهو- چند ورقه خیار- بریده ای از لیموترش و مقداری جوانه گندم عصرانه ای دلپذیر و ترددهای تازه و زنده، او جذابیت های خاص خود را داشت و دوستانی که هر چه بیشتر به او علاقه مند می شدند.

آن دوران، دوران کارهای مدادی او بر کاغذهای گراف بودند که احساسی شبیه به تمرکز و ذن را به انسان منتقل می کردند، دو مرد قول پیکر در زمینه ای از(رنگ اکر)با سرهای تراشیده و چهرهائی آرام که در گوش 

1

هم نجوا می کردند، آن دو مرد بسیار دانا و متفکر و آرام بودند آنها هیچ حیوانی را نکشته و آزارنداده بودند و از صلحی ابدی و آشتی انسان  با خود وهستی سخن می گفتند و با لبخند به هم می گفتند که آن روز نزدیک است. 

بعضی وقتها با او همراه و هم سفر می شدم گاهی اگر به درخانه اش میرسیدی حتماً تو را به قهوه ای دعوت می کرد و اگر شرایط فراهم بود دوست داشت شام را هم با شما بخورد او زبان بالانشین ها و پایین دست ها را به خوبی می دانست و با همه با رمز محبت رفتار می کرد. موج و مود پیکاسو در ایران او را به تجربه هائی در بیرون از خود وادار کرد اما او بدنبال حقیقت وجودی خویش می گشت و همیشه خود را به شاه راه می رساند.

برگذاری چند نمایشگاه در آتلیه ملاصدرا  پایان یک دوره از کارهای وی بودند.

اما آتلیه امیر آباد و حضور بلوک های گچی، حفره ها، انسان ها، گربه ها، انسان پرنده ها(مینوتورها) الهام از حکاکی مردمان غار نشین- اسب- گوزن- شکار- تیر و کمان.

 ایرج درمیدان کارزار این دوران گرفتار شده بود زندگی لعنتی- تعهد- مسئولیت- مرد بودن و تامین خانواده، او در میدان مبارزه های ناخواسته، همیشه جوانمرد بود و از اصول اخلاقی عدول نمی کرد و به جوهره وجودی خویش ایمان داشت، سکوت می کرد راه می رفت، سوت می زد و اخمهایش را درهم می کشید و فکر می کرد و می گفت " چه میشود کرد!؟"

روزهای زندگی، زندگی هنرمندی که ندای درونیش می گفت ایرج کار کن و بساز و خالق باش، با دست خالی و با دست پر باید کار کنی. حاصل آتلیه امیر آباد – نمایشگاهی شد در گالری گلستان از بلوک های گچی و           نقاشی هائی با رنگهای خاموش و گاهاً با رنگ های خالص و غافلگیر کننده و یکی دو نمایشگاه دیگر.

دو کبوتر سفید از آسمان فرود آمدند و آتلیه ایرج را اشغال کردند.

او اینبار بر تپه ای بلند جایگاهش را بنا کرد آتلیه اول درکه - سرو کله آدمکها پیدایشان می شود و در آنجا با سایه های خود شبها او رامشغول می کنند و او را از نقاشی دور می کنند و می خواهند جنبه های حجم پردازانه او را به وی نشان دهند ورق های کاغذ- طراحی های بریده شده - تا شده- کج و راست شده و ترکیب فیگورها، تابش نور، ایجاد سایه ها و برانگیختن تخیل - صفحه های مسی و برنجی و برش هائی با اره موئی حرکت در دستها، پاها، گردن و کمر - عروسکهای نمادین نوع انسان که تا ابد ساخته خواهند شد.

2

در این آتلیه زنهائی در قابهای او ظاهر شدند که به زودی چهارچوب و قاب را در هم شکستند و تبدیل به پیکره 

هائی از آهن شدند و قدم در فضا گذاشتند حاصل این دوره نمایشگاهی شد در خانه هنر مندان که عظمت و شکوه یک حجم پرداز را به نمایش می گذاشت، تمنای دستها سرهای روبه بالا پرواز و احساسی ناگفتنی و اندامهائی آهنی و بزرگ آویخته از سقفی بلند و نقشی از سایه ها که بر پیکره های بوم نشسته  بودند سایه های درون.

 این نقطه اوجی بود برای او، بقول یکی از خوبان اگر چه جامعه تجسمی ما، بدور از جوامع غربی و بعضی ازایسم ها و پرش هائی که در آنجا اتفاق می افتد، هنرمندانی که سواد و بصریتی دارند با کار و تلاش مداوم به شهود و احساسی میرسند که براثر پختگی و مداومت به جنبه هایی از زیبائی شناسی دست پیدا می کنند که مخصوص و ویژه خود آنهاست. یعنی استایل و شیوهای بیانی خاص که ایرج زند بدان دست پیدا کرده بود و جای آن داشت که نمایشگاه آخر او در خانه هنرمندان از انعکاس وسیعتری برخوردار می شد، چون به قول جناب مجابی آن نمایشگاه در قواره نمایشگاهی جهانی بود.

در این نمایشگاه کیوان آزاد به واسطه ی یک ویدئوآرت صدای سایه ها را چه خوب به تصویر کشیده بود، گوشه ای از تلاش ایرج را بخوبی نشان می داد و کارهای غول پیکر را به آشتی و وحدت بیشتری دعوت          می کرد.

باز دو کبوتر سفید از آسمان فرود آمدند و آتلیه ایرج را اشغال کردند . اینبار آتلیه اش را در کنار رودخانه ای بنا کرد رودخانه ای که سالیان دراز برفهای کوهستان درکه  درآن آب می شدند و عبور می کردند درختان سر به فلک کشیده و قار قار کلاغها، فضائی خاص که بعضی وقتها انسان دلش می گرفت و وهمی به دل          می انداخت. او به سر زمینی تازه قدم گذاشته بود و باید آن را در اختیار می گرفت و همین طور هم شد او شروع بکار کرد. روزی به آتلیه اش رفتم انگار روز اولی بود که هم را ملاقات می کردیم .مشغول نقاشی بود خاکستری ها و نورها و چهره ها، گفت چطور است گفتم تو صبح زود و طلوعی را نقاشی کرده ای که اکثر مردم در آن ساعتها خواب هستند او می خواست طلوع کند از پشت کوهی سیاه، و درختانی سر به فلک کشیده، در آن ساعتها که بلبلهای درکه ملودی های بی پایان خود را سر می دهند و خورشید را به طلوع دعوت              می کنند. چه صبح دلپذیری ایرج جان همه چیز روشن است و رنگهای آبی و بنفش روشن و صورتی های روشن. چه خوب تو آن همه زیبائی را دیدی و با دیگران قسمت کردی.

3

ایرج اکثراً بعد از خاتمه نمایشگاهش دوستانش را برای شام و شادکامی به خانه اش دعوت می کرد وهمه را در خوشی خود شریک کرده کسانی را که ممکن بود هرگز در کنارهم قرار نگیرند. در کنار هم می نشاند و شبی بیاد ماندنی را برایشان تدارک می دید.

او را دیدم که خیلی خسته و فرسوده شده بود گفتم چه شده؟ گفت: من مجبورم تا آخر وقت ناظر و بر سر کار هایم باشم چون کسی که در اجرا به من کمک می کند کارگاهش بسیار دور است و چاره ای نیست . در دلم گفتم ایرج جان چه چیزی وجود دارد که تو با این همه سختی به راه خود ادامه می دهی و دستها و کفشها و چهره ات را چنین فرسوده می کنی او از خود غافل بود و بدنبال صدای آوازی می رفت که کسی آنرا نمی شنید.

نمایشگاه فلکسی گلاس های او در گالری گلستان مقدمه ای بودند بر مجسمه های غول پیکر و آهنی و پر صلابت او که قرار بود در همین روزها در سالن خانه هنرمندان به نمایش در آیند مجسمه هایی که بر صندلی های آکنده از مروارید نشسته بودند و با هم گفتگو می کردند آیا آنها چه می خواستند بگویند از تنهائی ایرج؟

در یکی از غروب های کوتاه سرد زمستان ایرج را دیدم که تنها مسافر راه است و بلیط اتوبوسی در دست دارد و بعد از تحمل روزهایی سرد و سنگین می خواهد به خانه اش برود دلم گرفت و دیدم او چقدر صبور و نجیب است و در راه خود چه پایمرد.

ایرج کریمخان زند همیشه آستینهایش بالا بود و حاضر بود هدفهای متعالیش را پیش ببرد و درون گود باشد انجمن نقاشان و خانه هنرمندان، دو مرکزی که قرار بود بر زخم های کهنه هنرمندان این مرز وبوم مرهمی باشند و دردها را کاهش دهند، ایرج پایمردی کرد و قدم برداشت و راه را گشود.

هر انسانی که به خاک سپرده می شود گویا یک کتاب و یا یک سرگذشت بزرگی است که به خاک سپرده شده است ایرج یک سرگذشت و کتابی خاص بود که باید دوباره خوانده شود. او برگ سبزی بود که از شاخه جدا شد.ایرج بیمارستان است – بد حال است- کمی حالش بهتر است- بد حال است وخیلی زود و سبک پرواز کرد.

سکوی خانه هنرمندان، جمعیت زیاد، گلهای سفید در دسته های بزرگ و آراسته- تریبون- میکروفن و سخنرانیها، عکسی از او دیدم که خراشی به روحم زد او کتش را در دست داشت و انگار کف دستش را بما نشان می داد او درحال خداحافظی بود.

بچه ها خدا حافظ هر خوبی و بدی .... خدا حافظ.

4

من که انسان متحملی هستم بی اختیار اشک از چشم هایم جاری شد که ای وای خیال می کردم که او برای همیشه زیر سر من است و هر وقت که بخواهم با او همراه و تازه می شوم اما افسوس.

او دوست و خیر خواه همه بود. او در دوستی هایش پایمرد بود و رفیق گرمابه و گلستان. او را دیدم که بر سکوئی بدور از جمعیت نشسته و همان کت را بر روی دستش انداخته. به او نزدیک شدم، گفت چه خبر است گفتم برایت بزرگداشت گرفته اند گفت مگر من چکار کرده ام گفتم خبر نداری چه کرده ای؟

او از بلند گوها صداها را می شنید که میگفتند ایرج زند چه و چه، سگرمه هایش توی هم رفت و گفت چرا وقتی زنده بودم این حرفها را نمی زدند.

اما وقتی که از حسین ذابحی دوست و یار و قار ایرج که از تهران- فرانسه- تهران  با او بوده و با سکوت و نجابت خود روزهائی را با ایرج سپری کرده بود خواستند به پشت تریبون بیاید و چیزی بگوید، ایرج لبخندی بر لبانش ظاهر شد و دستی برای او تکان داد، حسین ذابحی گفت چه بگویم از کارهای هنرمند گفتن دردی را دوا نمی کند از وجود بزرگوار ایرج حرفی بزنیم. روزی او را دیدم که او به زور در جیب من چیزی گذاشت گفتم چه چیزی در جیب من گذاشتی او گفت امروز برای من روز خوبی بود و فروش خوبی داشتم و می خواهم خوشی هایم را با تو قسمت کنم حسین ذابحی گفت هنرمندان از حساب و کتابهای جاری و روزمره زمانه        بی خبرند و سخن کوتاه کرد.

ابراهیم جعفری نیز از دوستانی بود که ایرج زند را از ته دل دوست می داشت و در زیر و بمهائی به ایرج مدد رسانده بود و بغضی در گلوداشت، از اندوه فراوان زبان به سخن نگشود. 

همه چیز به سرعت- قطعه هنرمندان و لحظه واپسین دیدار صورتش را باز کردند برای آخرین بار آسمان صورت او را لمس کرد.

             "تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم                       وقتی به سر وقت من آیی که نیستم"

                                                                             حسین مجنی- زمستان 85

نمایشگاه گروهی " به یاد ایرج زند " آذر 1393 گالری هفت ثمر

View More »

More About Tehran

Overview and HistoryTehran is the capital of Iran and the largest city in the Middle East, with a population of fifteen million people living under the peaks of the Alborz mountain range.Although archaeological evidence places human activity around Tehran back into the years 6000BC, the city was not mentioned in any writings until much later, in the thirteenth century. It's a relatively new city by Iranian standards.But Tehran was a well-known village in the ninth century. It grew rapidly when its neighboring city, Rhages, was destroyed by Mongolian raiders. Many people fled to Tehran.In the seventeenth century Tehran became home to the rulers of the Safavid Dynasty. This is the period when the wall around the city was first constructed. Tehran became the capital of Iran in 1795 and amazingly fast growth followed over the next two hundred years.The recent history of Tehran saw construction of apartment complexes and wide avenues in place of the old Persian gardens, to the detriment of the city's cultural history.The city at present is laid out in two general parts. Northern Tehran is more cosmopolitan and expensive, southern Tehran is cheaper and gets the name "downtown."Getting ThereMehrabad airport is the original one which is currently in the process of being replaced by Imam Khomeini International Airport. The new one is farther away from the city but it now receives all the international traffic, so allow an extra hour to get there or back.TransportationTehran driving can be a wild free-for-all like some South American cities, so get ready for shared taxis, confusing bus routes and a brand new shiny metro system to make it all better. To be fair, there is a great highway system here.The metro has four lines, tickets cost 2000IR, and they have segregated cars. The women-only carriages are the last two at the end, FYI.Taxis come in two flavors, shared and private. Private taxis are more expensive but easier to manage for the visiting traveler. Tehran has a mean rush hour starting at seven AM and lasting until 8PM in its evening version. Solution? Motorcycle taxis! They cut through the traffic and any spare nerves you might have left.People and CultureMore than sixty percent of Tehranis were born outside of the city, making it as ethnically and linguistically diverse as the country itself. Tehran is the most secular and liberal city in Iran and as such it attracts students from all over the country.Things to do, RecommendationsTake the metro to the Tehran Bazaar at the stop "Panzda Gordad". There you can find anything and everything -- shoes, clothes, food, gold, machines and more. Just for the sight of it alone you should take a trip there.If you like being outside, go to Darband and drink tea in a traditional setting. Tehranis love a good picnic and there are plenty of parks to enjoy. Try Mellat park on a friday (fridays are public holidays), or maybe Park Daneshjou, Saaii or Jamshidieh.Remember to go upstairs and have a look around, always always always! The Azadi Tower should fit the bill; it was constructed to commemorate the 2500th anniversary of the Persian Empire.Tehran is also full of museums such as:the Contemporary Art Museumthe Abghine Musuem (glass works)the 19th century Golestan Royal Palace museumthe museum of carpets (!!!)Reza Abbasi Museum of extraordinary miniaturesand most stunning of all,the Crown Jewels Museum which holds the largest pink diamond in the world and many other jaw-dropping jewels.Text by Steve Smith.


It looks like you’re creating an order.
If you have any questions before you checkout, just let us know at info@360cities.net and we’ll get right back to you.