1 Like
ننه حسن (منور رمضانی) – نقاش 75 ساله ي ایرانی
منور رمضانی معروف به "ننه حسن" متولد 1316 خورشیدی در سهرورد متولد و ساکن شهرستان خدابنده شهر قیدار از توابع استان زنجان، نقاش خود آموخته ی ایرانی است.که از کودکی تا سن 70 سالگی به هنر قالی بافی وطراحی نقوش قالی مشغول بود، ودر سالیان اخیر به نقاشی روی آورده است.
دوران زندگی پر فرازونشیب "ننه حسن"سرشار از تجربیات وآموخته هایی است که او نسل به نسل وسینه به سینه از پیشینیان خود به ارث برده است که این آموخته ها شامل روایت ها، افسانه ها، داستان واره ها، منظومه ها، اعتقادات، اسطوره ها وآئین های کهن است که انبوهی از ناگفته ها را پیش روی ما قرار می دهد که بازگو کننده ی هویت این مرزوبوم بوده و بازنمود آنها را در قالب آثار نقاشی ننه حسن می توان دید. با تاملی کوتاه در این آثار به سادگی می توان به ارتباط این نقاشی ها ورنگ ها وترکیب ها با نقوش قالی ها پی برد که این قالی ها بستر مناسبی برای حفظ روایت های کهن بوده است. وجود مایه های روایی واسطوره ای، ظرافت چشمگیردر بکارگیری رنگ ها وترکیب بندی ها، ریتم وپویایی نقوش از مهمترین ویژگی هایی است که در آثار ایشان به چشم می خورد.
بی شک اعتبارآثارش ازانبوه تجربیات وصداقت در بیان آنچه درذهن دارد نشات گرفته است.
زندگی، طبیعت وانسان از شاخصه های مهم و مشترک اغلب آثار این هنرمند است ونحوه ی بازنمایی تصاویر یاد آور نقش های کهن وآثارتمدن های باستانی است که گویی او این شیوه ی بازنمایی را بی واسطه از پیشینیان خود آموخته ومیراث دار دانسته های آنان است.
این قبیل آثارگنجینه های ارزشمندی هستند که موشکافی جنبه های روایی و زیبایی شناختی آنها حجمی از ارتباط ها را در مقابل ما قرار می دهند وکمک شایانی در جهت دست یابی به فهمی عمیق از دیرینه ی پر بار هنر این مرز و بوم در اختیار ما قرار می دهند.
_ننه حسن(منور رمضانی) از زبان خودش :
"من 75 سال پیش درروستای قرامحمد، شهر سهرورد (زادگاه شیخ اشراق) به دنیا آمدم. در9سالگی ازدواج کردم و پس از آن در شهرستان خدابنده ساکن شدم.
اشعار، داستان ها، مرثیه ها ،ضرب المثل ها وشعرها را از مادرم ، خاله ام و جاریه آموختم و قالی بافی را از عمه ام (سیمینبر) و عروس خاله ام (گلی باجی) یاد گرفتم و عمه ی کوچکم (اِمَی) نیز سفالگر سنتی بود و از ایشان چیزهای زیادی در مورد سفالگری وخورجین بافی آموختم. برادرانم از شبیه خوانان (تعزیه خوانان) بنام و قدیمی منطقه بودند که از شهرهای بزرگ مثل تبریز و تهران وغیره برای شبیه-خوانی دعوت می شدند که اشعار، آوازها و زنگوله زدن (تحریر زدن) به هنگام خواندن را از آنها یاد گرفتم. در هنگام بافتن قالی یا انجام کار، آواز و مرثیه ی آنها را با خود زمزمه می کردم . برادرانم کتاب های "سراج القلوب"، "گلستان"، "قمری دربندی"، "جوهری"، "تنبیه-الغافلین" و "دخیل" را برایم می خواندند. من از کودکی علاوه بر قالی بافی به کارهایی مثل کشاورزی، دامداری، سوزن دوزی و بافتن دیگر بافتنی های مورد نیاز خانواده مشغول بودم. من هیچگاه نمی توانم بیکار باشم و مدام در حال انجام کار هستم و نقاشی کشیدن موجب می شود که ذهن آسوده ای داشته باشم و به چیز دیگری فکر نکنم و دچار غم و ناراحتی نشوم. بیشتر اوقات من پس از سکونت درشهرستان خدابنده با قالی بافی سپری می شد و شاگردانی هم داشته ام که این هنر را به آنها آموزش می دادم .
رنگ های قالی ها را بیشتر از گیاهان طبیعی مانند گیاه آجی (رنگ سیاه)، سوت دوگان (زرد خام)، گل کدو (زرد حنایی) و پوست گردو (مشکی) و غیره درست می کردم و رنگ های نقاشی هایم نیز بی تاثیر از رنگ های طبیعی قالی هایم نیستند.
در طول دوران زندگی خود پانزده فرزند به دنیا آوردم که از این تعداد یازده تای آنها از یک تا هفت سالگی بر اثر بیماری ها ونبود امکانات از دنیا رفتند. زبان فارسی را زیاد نمی دانم و به ترکی صحبت می کنم و پنج کلاس نهضت در سن 60 سالگی خوانده ام ودر کودکی نیز تا حدودی اَمه چَلَکه (الفبای قدیم) را از ملاهاشم سهروردی آموختم. داستان های زیادی می دانستم که با گذشت زمان وکهولت سن وسانحه تصادف برخی از آنها را فراموش کرده ام. داستان هایی مانند: دیو زاد، گوزو گوو کوسسا، کور اوغلو، (آیی اوغلو عباس، صغیر اوغلوسخماز، قورود اوغلو قورخماز)، جرتی و پرتی، سچان بچان کولبیه قاچان، حیدر شاه وغیره که بیشتر آنها را از خاله فاطمه و مادرم یاد گرفته ام.
من از داستان هایی که از آنها آموختم تا آنجا که در ذهن دارم در نقاشی هایم استفاده می کنم. در چند سال اخیر به خاطر کم سو شدن چشمانم از قالی بافی منع شده ام و بیشتر وقت خود را با نقاشی کردن پر می کنم."
امید که در این قرن سرگشتگی و حیرت، شاهد بروز و معرفی و حمایت آخرین راویان نقش ها و آواها و نمایش های سرزمینی چنین کهن و جاودانه باشیم .
حسن رجبی
Nane Hassan (Monavar Ramezani) : 75 year old Iranian Painter
Monavar Ramezani, well-known as Nane Hasan, born in 1937,in Sohravard، living in Khoda Bande town (Gheidar) in Zanjan Province, is an iranian self-taught painter who has been involved in the art of weaving rugs and drawing rug patterns from her childhood until the age of 70. Recently, for 4 years, she has started painting.
Her life is full of experiences and learning which she has in herited from her forefathers, including tales, myths, stories, poems, traditions, legends and ancient religions. These, shown through her paintings, bring us lots of untold matters which represent the identity of this country. By a glance at her works, one can realize the relation between their colors and combinations and those of the rugs, which are the most suitable beds …for keeping the ancient traditions. The most salient characteristics in her works are the existing of justifiability and mythical notions, great elegance in using colors and combinations, and rhythm and dynamism of the themes.
With no hesitation, the validity of her works has originated from luxuriance of experiences and honesty in expressing what is in her mind.
Life,nature and human are the important and shared indexes of the most of this artist’s works. The way of showing these images reminds ancient themes and old civilization works, as if she has learnt this way from her ancestors directly and is the heir of their knowledge.
Such these works are valuable treasures, and analyzing their aesthetic and justifiable aspects helps us to realize lots of relations and to reach a profound understanding of plenteous past of this art of the country.
Nane Hassan(Monavar Ramezani) by her words:
“I was born in Ghara Mohammad village 75 yers a go, Sohrevard town (hierarch Eshragh’s birthplace). I married when I was 9 and from then on I’ve lived in Khodabande town.
I learned poems, stories, proverbs and elegies from my mother, aunt and sister-in-law. My older aunt (Siminbar) and my aunt’s doughter-in-law (Goli Baji) taught me how to weave rugs. My youngest aunt (Emmi) was a potter and taught me many things about pottery and saddlebag weaving. My brothers were well-known weepres, invited from big cities like Tabriz, Tehran, etc. to sing and perform for them. I learned many poems and songs, and how to redact from them when they were singing. When weaving rugs or doing housekeeping, I crooned their songs and elegies. My brothers read the books Seraj-al- Gholoob, Golestan, Gomrie darbandi, Jowhari, Tanbih -al- Ghafelin, and Dakhil for me. Beside weaving rugs, I have been involved in tasks such as agriculture, Cattle raising, needling and other kinds of weaving needed for the family. I cannot be jobless in any moment, and must be doing something non-stop. Painting helps me relax my mind and not think of other things and get sad. Most of time, after settling in Khoda Bande town, I were busy with weaving rugs, and I have had some students to whom I taught this art.
I made the colors for … my rugs from plants like Aji plant (black color), Soot Dogan ( raw yellow), Pumpkin Flower (straw yellow) and walnut shells (black), and my painting colors are not unrelated to my rugs natural colors.
During my life, I’ve given birth to 15 children, 11 of them died, between 1 to 7 years old, because of illness and bad facilities of the time. I don’t know Farsi well and I speak Turkish. I studied 5 grades in Nehzat (a school for older students) when I was 60 years old, but I had learned Ame Chelke (the aboriginal alphabet) from Mola Hashem Sohrevardi. I knew many tales, but I’ve forgotten some of them because of getting old and of course due to an accident which I had, tales like Div Zad, Goozo Goo Kossa,Kor Oglu,(Aee Oglu Abbas,Segir Oglu sikhmaz,Gorud Oglu Gorkhmaz), Jerti o perti ,Sechan bechan kolbeya gachan, Heidar Shah, etc. which most of them I learned from my mother and my aunt Fateme.
I use whatever I remember from their stories in my paintings. Recently, I’ve been prohibited from weaving rugs, so I spend my leisure time on painting.”
I hope, in this century of perplexity and astonishment, we witness the outbreak, introducing and supporting these people who are the narrators of ancient themes and plays of this everlasting country.
Hasan Rajabi
...
Overview and HistoryTehran is the capital of Iran and the largest city in the Middle East, with a population of fifteen million people living under the peaks of the Alborz mountain range.Although archaeological evidence places human activity around Tehran back into the years 6000BC, the city was not mentioned in any writings until much later, in the thirteenth century. It's a relatively new city by Iranian standards.But Tehran was a well-known village in the ninth century. It grew rapidly when its neighboring city, Rhages, was destroyed by Mongolian raiders. Many people fled to Tehran.In the seventeenth century Tehran became home to the rulers of the Safavid Dynasty. This is the period when the wall around the city was first constructed. Tehran became the capital of Iran in 1795 and amazingly fast growth followed over the next two hundred years.The recent history of Tehran saw construction of apartment complexes and wide avenues in place of the old Persian gardens, to the detriment of the city's cultural history.The city at present is laid out in two general parts. Northern Tehran is more cosmopolitan and expensive, southern Tehran is cheaper and gets the name "downtown."Getting ThereMehrabad airport is the original one which is currently in the process of being replaced by Imam Khomeini International Airport. The new one is farther away from the city but it now receives all the international traffic, so allow an extra hour to get there or back.TransportationTehran driving can be a wild free-for-all like some South American cities, so get ready for shared taxis, confusing bus routes and a brand new shiny metro system to make it all better. To be fair, there is a great highway system here.The metro has four lines, tickets cost 2000IR, and they have segregated cars. The women-only carriages are the last two at the end, FYI.Taxis come in two flavors, shared and private. Private taxis are more expensive but easier to manage for the visiting traveler. Tehran has a mean rush hour starting at seven AM and lasting until 8PM in its evening version. Solution? Motorcycle taxis! They cut through the traffic and any spare nerves you might have left.People and CultureMore than sixty percent of Tehranis were born outside of the city, making it as ethnically and linguistically diverse as the country itself. Tehran is the most secular and liberal city in Iran and as such it attracts students from all over the country.Things to do, RecommendationsTake the metro to the Tehran Bazaar at the stop "Panzda Gordad". There you can find anything and everything -- shoes, clothes, food, gold, machines and more. Just for the sight of it alone you should take a trip there.If you like being outside, go to Darband and drink tea in a traditional setting. Tehranis love a good picnic and there are plenty of parks to enjoy. Try Mellat park on a friday (fridays are public holidays), or maybe Park Daneshjou, Saaii or Jamshidieh.Remember to go upstairs and have a look around, always always always! The Azadi Tower should fit the bill; it was constructed to commemorate the 2500th anniversary of the Persian Empire.Tehran is also full of museums such as:the Contemporary Art Museumthe Abghine Musuem (glass works)the 19th century Golestan Royal Palace museumthe museum of carpets (!!!)Reza Abbasi Museum of extraordinary miniaturesand most stunning of all,the Crown Jewels Museum which holds the largest pink diamond in the world and many other jaw-dropping jewels.Text by Steve Smith.